داستان بازی ویچر 1 و تاثیرپذیری آن از شاهنامه فردوسی
ویچر 1 اولین بازی از مجموعه بازیهای ویچر ئه که تو سال 2007 برای PC منتشر شد. همون طور که از یه بازی ساخت CD Projekt انتظار میره، داستان ویچر یک فوقالعادست. داستان بازی ویچر 1 ادامهی کتابهای ویچر نوشتهی آندژی ساپکوفسکی و ماجراجوییهای گرالت رو بیان میکنه و به طور مستقیم از روی کتابهای ویچر نوشته نشده.
ویچر 1 از روی شاهنامه؟ بیخیال...
سازندگان بازیهای ویچر همواره از داستانها و فیلمهای مختلف تو ساخت بازیهاشون الهام گرفتن ولی یکی از موارد کمتر بررسی شدهاش داستان بازی ویچر 1 و ارتباط مستقیم اون با ماجرای رستم و سهراب تو شاهنامه است. این ارتباط در این حد زیاده که میشه گفت مهمترین بخش داستانی ویچر 1 بر پایهی داستان رستم و سهراب شاهنامه نوشته شده؛ مشابه کارهایی که کوروساوا با نمایشنامههای شکسپیر انجام میده و اونها رو توی فضای فئودالی ژاپن نمایش میده، این جا هم سازندگان ویچر یک رستم و سهراب شاهنامه رو تو فضای دنیای ویچر بازسازی کردهاند. البته ویچر یک یه بازی خیلی بزرگ ئه و مراحل مختلفش داستانهای متنوعی رو دربرمیگیره اما پشم ریزون ترین داستانش بر اساس شاهنامه است.
از کجا معلوم ارتباط داستانی ویچر 1 و شاهنامه تصادفی نبوده باشه؟
حالا ما داستان بازی The Witcher 1 رو در ادامه براتون روایت میکنیم و سعی میکنیم بخشهای شاهنامهایش رو بیشتر بهشون بپردازیم، شما خودتون قضاوت کنید که این همه ارتباط و تشابه اتفاقی نمیتونه باشه. ضمن این که یکی از شخصیتهای بازی ویچر 1 یک جادوگر آتش به نام Azar Javed یا همون آذر جاوید ئه که دقیقا همون معنی Eternal Fire معروف دنیای ویچر رو به فارسی میده. این یعنی سازندگان بازی ویچر 1 با ادبیات فارسی آشنایی داشتن و چه بسا شاهنامه رو هم خونده باشن و ازش توی داستانشون استفاده کرده باشن.
ویچر 1 زیادی قدیمی نیست؟ داستانش رو میخوایم چیکار
بازی ویچر 1 یه مقداری قدیمیشده و گرافیک و کنترلش برای گیمرهای امروزی شاید یه مقدار سخت باشه ولی اون قدر داستان شاخی داره که ارزش بازی کردن رو داره. بالاخره چیزی که CD Projekt از روی شاهنامه بسازه معلومه شاخ میشه دیگه. حالا ما این داستان رو هم برای اون دسته از طرفدارای بازیهای ویچر که ویچر 3 و ویچر 2 رو بازی کردن ولی حال نداشتن ویچر 1 بازی کنن گذاشتیم و هم برای کسایی که میخوان تازه با دنیای ویچر آشنا بشن و با ساختههای نتفلیکس حال نمیکنن و میخوان از یه جای خوب مثل بازی ویچر 1 داستان رو دربرگیرن. به هر حال امیدوارم از داستان بازی ویچر 1 لذت کافی رو ببرید.
و اما رسیدیم به خود داستان بازی ویچر 1. برای این که با حال و هوای بازی بیشتر آشنا شید، میتونید به این موسیقی متن از بازی ویچر 1 هم گوش فرا بدین.
گرالت از ریویا
گرالت از ریویا یک ویچر ئه. یک متخصص کشتن هیولاست. یک انسانه که در کودکی در مدرسهی ویچری کر مورهن، تحت تمرینهای سخت و استعمال معجونهای جادویی، بدنش قدرتمندتر، سریعتر و مقاومتر شده و برای کشتن هیولاهای موجود در دنیا آبدیده شده.
گرالت برای مبارزه از دو شمشیر یکی استیل برای مبارزه با انسانها و دیگر نقره برای مبارزه با هیولاها استفاده میکنه. او از یه سری جادوهای دم دستی به نام ساین هم میتونه توی نبردهاش بهره بجویه. به علاوه بدن گرالت و سایر ویچرها نسبت به سم مقاومت بیشتری دارن و میتونن یه سری معجونهای سمی رو تحمل کنن و از خواص اونها توی نبردهاشون استفاده کنن.
گرالت وارد میشود
حالا این که چه اتفاقاتی برای گرالت افتاده رو توی خود کتابهای ویچر بخونید، در حال حاضر و تو اول بازی ویچر 1 گرالت در حالت سرگشتگی و حیرانی به سر میبره و داره از یه چیزی فرار میکنه. در همین حال دو تا از دوستان ویچرش به نامهای لمبرت و اِسکِل به طور اتفاقی، بدن نیمه جان گرالت رو پیدا میکنن و به مدرسهی کر مورهن میبرن.
توی مدرسهی کر مورهن، وزمیر ویچر معروف که استاد قدیمش بوده به همراه تریس مریگولد جادوگر و دوست گرالت، ازش مراقبت میکنن تا حالش جا بیاد. بعد از این که حالش جا میاد، حالت تیپیکال بازیهای اساطیری پیش میاد و گرالت میگه که کلا هیچ چیز و هیچ کس رو از زندگیش و این که چطور به این جا اومده رو به خاطر نمیاره و حافظهاش کلا به فنا رفته.
حملهی سالاماندرا
در حالی که گرالت تازه داره حالش خوب میشه و به زندگی واقعی برمیگرده، نیروی مافیایی سالاماندا به رهبری یک جادوگر مرموز، به مدرسهی کر مورهن حمله میکنن. ویچرها که اصلا انتظار این حمله رو نداشتن غافلگیر میشن و سالاماندرا موفق میشه تجهیزات ویچری و معجونهای جادویی موجود در انبار رو که ازشون برای ساختن ویچرها استفاده میشه بدزدن و از اون جا فرار کنن. در این حال ویچرها تصمیم میگیرن که به دنبال سالاماندرا برن. گرالت به پیشنهاد حاج وزمیر به سمت ویزیما پایتخت کشور تمریا میره. چون ظاهرا فالتست پادشاه تمریا به گرالت مدیونه و گرالت میتونه ازش برای پیدا کردن سالاماندرا درخواست کمک بکنه.
ورود گرالت به حومهی شهر ویزیما
خوب تا این جا که مقدمات و ویچر بود. حواستون به این بخش باشه که استارت کار داستان شاهنامهای داره شکل میگیره. گرالت وقتی به دروازههای ویزیما میرسه نمیذارن وارد شهر بشه، چون طاعون اومده و شهر در قرنطینهاست. واسهی همین گرالت مجبوره که توی مهمونخونهی یه روستا در اطراف ویزیما اطراق کنه.
از شانس گرالت همین که میخواد وارد روستا بشه نیروهای اهریمنی هم سر میرسن و به یه پسر بچه و مادرش حمله میکنن گرالت با اونها مبارزه میکنه و پسر بچه رو نجات میده ولی نمیتونه مادرش رو نجات بده. این پسر اسمش آلوین ئه. آلوین یه سری نیروهای ماورایی از خودش نشون میده و در حالی که ظاهرا اختیارش دست خودش نیست پیشگویی Ithlinne رو به زبون میاره. همون پیشگویی که توش قراره نیروی ماورایی Wild Hunt به زمین حمله کنه و پس از اون یخبندان سفید زمین رو فرا بگیره. اصلا در ابتدای داستان گرالت از دست همین Wild Hunt فرار کرده بود و توی کابوسهاش هنوز هم Wild Hunt رو میبینه.
به هر حال از اون جایی که آلوین نشون میده که یه بچهی معمولی نیست، جادوگری که داخل روستا وجود داره مسئولیت مراقبت ازش رو میپذیره. گرالت هم برای اون جادوگر یه سری علف و گیاه تهیه میکنه تا ازشون برای ساخت معجون واسهی آلوین استفاده کنه.
رایزنی برای ورود به ویزیما
گرالت پس از این توی مهمونخونهی روستا اقامت میگزینه. توی مهمونخونه، دو تا از دوستای قدیمیشو میبینه. زولتان چیوای، دورف اهورایی بازیهای ویچر و شانی پزشک بیمارستان ویزیما که به خاطر قرنطینه اونها هم بیرون شهر گیر افتادن. هر دو تای اینها از دیدن گرالت شوکه میشن. چون خیال میکردن گرالت 5 سال پیش مرده.
به هر حال گرالت به دنبال مجوز ورود به شهر به کارهای اداریش میپردازه! بزرگای روستا بعد از این که میفهمن گرالت ویچره، ازش میخوان تا هیولاهای اطراف روستا رو بکشن. همچنین ازش میخوان که یه راهی برای مقابله با نیروی اهریمنی که شبها ظاهر میشه بگرده تا در نهایت بهش مجوز ورود به ویزیما بدن!
گرالت در حالی که این کارها رو پیگیری میکنه و مجوز رو به دست میاره، ردپایی از مافیای سالاماندرا و همکاریش با بزرگای روستا رو هم پیدا میکنه و با حملهی سالاماندرا مواجه میشه. گرالت نیروهای سالاماندرا رو شکست میده ولی در همین مدت نیروهای اهریمنی هم بسیار قوی عمل میکنن و روستا رو به آتیش میکشن. در نهایت گرالت با کمک همون جادوگر که اسمش ابیگیل بود موفق میشه تا اهریمن موجود رو هم شکست میده و همراه با شانی به ویزیما میان. منتهی تو ورودی شهر نیروهای امنیتی گرالت رو خفت میکنن و میاندازنش زندان!
فرار از زندان
گرالت خودش روی توی زندان ویزیما میبینه بدون این که بر علیهش چیز خاصی باشه. گرالت با رئیس زندان مذاکره میکنه و رئیس میگه که اگه بتونه یه هیولایی که توی راه فاضلاب سمت زندان هست رو بکشه، آزادش میکنه. گرالت هم به عنوان متخصص کشتن هیولا این کار رو قبول میکنه، انجام میده و از زندان آزاد میشه.
پایین شهر ویزیما
حالا گرالت دسترسی به پایین شهر ویزیما رو داره و وقتش رسیده که دنبال سالاماندرا بگرده. در همین مسیر با یک کارآگاه خصوصی آشنا میشه و این کاراگاه بهش سرنخهایی رو میده تا گرالت به دنبالشون بره. در همین زمان در ویزیما گروه مذهبی Order of Flaming Rose و مبارزان آزادی غیرانسانها موسوم به Scoiatael به نبرد مشغول اند. گرالت میتونه به هر کدوم از این گروهها کمک کنه یا مثل ویچرها بیتفاوت بمونه که این یکی از انتخابهای چالشی بازی ویچره که قبلا بهش اشاره کرده بودیم.
در حالی که گرالت در جستجوی سالاماندراست، با یک دانشمند و جادوگر تاریخی با نام آلژور آشنا میشه و برج اسرارآمیزش رو هم در سمت مرداب ویزیما پیدا میکنه. آلژور در واقع کسی بوده که اولین معجونهای ساخت ویچرها را ایجاد کرده بوده.
گرالت با تحقیقات بیشتر متوجه میشه که اون کاراگاهی که باهاش کار میکرده، قبلا مرده بوده و کسی که باهاش کار میکرده در اصل خودش یک جادوگر از سالاماندرا ئه! جادوگر داشته از گرالت برای پیدا کردن برج آلژور و پیدا کردن مسیر ورود بهش استفاده میکرده که گرالت متوجه میشه. در این حال جادوگر که همون آذر جاوید باشه و پروفسور که یکی دیگه از بزرگای سالاماندراس، در مقابل برج آلژور با گرالت درگیر میشن و نبردشون با جراحت هر دو طرف متوقف میشه و نیروهای سالاماندرا گرالت رو رها میکنن و میرن.
بالا شهر ویزیما
تریس بدن نیمه جان گرالت رو پیدا میکنه و ازش مراقبت میکنه تا خوب شه. بعد از این قضایا، تریس برای گرالت یه برگ مجوز حضور در بالا شهر ویزیما جور میکنه و گرالت این دفعه در میان بزرگان به دنبال سالاماندرا میگرده و با وزیر وزرا و حتی با آدا دختر پادشاه فالتست مذاکره میکنه.
در همین حال تریس گرالت رو از وجود یک منبع نیروی جادویی تو ویزیما با خبر میکنه که این نیروی جادویی همون آلوین ئه که تو بیمارستان ویزیما ئه. تریس از گرالت میخواد تا آلوین رو بهش بسپره ولی شانی که تو بیمارستان ویزیما کار میکنه خودش میخواد از آلوین مراقبت کنه.
خوب احتمالا تا حالا ترک موسیقی قبلی تموم شده. ولی خوب ویچر 1 موسیقی متنهای شاخ دیگه هم داره. حالا میتونید به یه ترک دیگه گوش فرا بدین.
آلوین در دستان سالاماندرا
در حالی که آلوین تو بیمارستان ویزیما بستری ئه، افراد سالاماندرا هم که از حضور یه منبع جادویی با خبر شدن به بیمارستان حمله میکنن و آلوین رو میدزدن. دندلاین، دوست قدیمی گرالت اتفاقی همون حوالی میپلکیده و صحنه رو میبینه و به دنبال افراد سالاماندرا میره و مخفیگاهشونو پیدا میکنه.
دندلاین میاد و به گرالت خبر میده، گرالت هم سریع میاد و آلوین رو نجات میده اما سالاماندرا باز هم نیروهای دیگهای میفرسته و گرالت آلوین رو به دندلاین میسپاره و با توجه به انتخاب کاربر میگه بذاردش پیش تریس یا شانی که اینم جزو انتخابهای چالشی بازی ویچر 1 ئه.
به هر حال در ادامه گرالت به همراه تریس یا شانی از آلوین مراقبت میکنن. حتی توی انتخاب دیالوگها بحثهای تربیتی هم وجود داره و داره یواش یواش رابطهی پدر و فرزندی بین گرالت و آلوین شکل میگیره.
توطئه سالاماندرا علیه گرالت
گرالت به جستجوهای خودش علیه سالاماندرا ادامه میده و وارد بحثهای سیاسی میشه. بازهم در این جا نبرد بین Order of Flaming Rose و Scoiatael گریبانگیر گرالت میشه و گرالت باید یکی از این دو گروه رو کمک کنه.
در ادامه گرالت مخفیگاه سالاماندرا رو پیدا میکنه. سالاماندرا با استفاده از معجونهایی که از کر مورهن سرقت کردن، دارن هیولاهای جدیدی میسازن. گرالت توی نبرد با سالاماندرا موفق میشه پروفسور رو بکشه اما آذر جاوید موفق میشه فرار کنه. گرالت در مسیر خروج از مخفیگاه توسط نیروهای تمریا محاصره میشه. این نیروها توسط آدا دختر پادشاه فالتست که سالاماندرا گولش زده بود هدایت میشدن. در همین حال تریس که کتاب جادوی آلژور به دستش افتاده بود با یه جادوی پیشرفته، گرالت رو از همون جا به یک روستای کنار دریاچه تلهپورت میکنه.
آلوین و گرالت در روستای کنار دریاچه
آلوین یه سری نیروهای جادویی تو خودش داره که نمیتونه کنترلشون کنه. تحت تاثیر همین نیروها، در حالی که سالاماندرا به دنبالش بود، از ترس اونها، خودش رو تلهپورت میکنه به روستای کنار دریاچه. تریس که از قضیهی تلهپورت کردن آلوین باخبر میشه، با جادو و اینا جای آلوین رو پیدا میکنه و به همین دلیل گرالت رو هم به همون جا تلهپورت میکنه تا ازش مراقبت کنه.
گرالت توی مهمونخونهی روستا جایی رو برای خودش پیدا میکنه و با کمک روستاییها از آلوین مراقبت میکنه. دندلاین هم برای کمک به گرالت به روستا میاد و از طرف تریس یه گردنبند از جنس دایمیرتیوم واسه آلوین میاره و به گردنش میاندازه. دایمیرتیوم توی دنیای ویچر فلزیه که میتونه جلوی نیروهای جادویی رو بگیره و تریس با دادن این گردنبند به آلوین قصد داره که جلوی اتفاقات جادویی مثل همین تلهپورت شدن آلوین رو بگیره.
گرالت فعلا نمیتونه به ویزیما برگرده، چون سربازهای تمریا دنبالش هستن. واسه همین تصمیم میگیره کنار آلوین تو همین روستا بمونه. دنیای ویچر هم که پره از ماجراها و هیولاها و مردم از گرالت برای مقابله با هیولاها کمک میگیرن. توی ماجراجوییهای گرالت، آلوین هم همراهش هست و از گرالت چیز میز یاد میگیره.
روستای کنار دریاچه و دورانی که گرالت و آلوین با هم سپری میکنن بهترین بخش بازی ویچر یک ئه. واقعا داستانها و ماموریتهای جانبی این جا فوقالعاده هستند. حتی گرافیک محیط هم بالاتر از بقیه جاهاست! اگه کل ویچر یک رو هم بازی نکردید، ناموسا این یه تیکهاش رو بازی کنید. من فایل سیو از ابتدای Chapter 4 بازی رو برای علاقه مندان این جا قرار دادم. داستان این فصل رو هم اسپویل نکردم تا براتون جذابتر باشه.
طوفان پس از آرامش
منتهی این فضای آرام، آرامش پیش از طوفانه. باز هم سروکلهی Order of Flaming Rose و Scoiatael پیدا میشه و نبردشون که حتی به یه روستای خیلی دور کشیده شده، ما و مردم روستا رو تحت تاثیر قرار میده. گرالت که یه توک پا رفته بود پیش Lady of the Lake همین که برمیگرده میبینه جنگ شده و حتی آلوین رو گروگان گرفتن. دندلاین پیشنهاد میده که خودمونو درگیر جنگ نکنیم و آلوین برداریم و بریم. منتهی جنگ شروع میشه و گرالت قبل از این که بتونه کاری انجام بده آلوین اختیارش رو از دست میده و خودش رو تلهپورت میکنه به یه جای نامعلوم. تریس بعدا میگه که این دفعه اصلا نمیتونه آلوین رو پیدا کنه و معلوم نیست به چه مکان و حتی زمانی خودشو منتقل کرده. این با وجودیه که آلوین گردنبند دایمیرتیوم رو هم به گردن بسته بود ولی جادویی که در وجودش بوده خیلی قویتر از جادوهای معمولی بوده. به هر حال گرالت متوجه میشه که دیگه توی این روستا کاری نمیشه کرد. از طرفی شرایط تو ویزیما هم تغییر کرده و تصمیم میگیره برگرده ویزیما.
ویزیما در آتش
گرالت در حالی با کمک زولتان به ویزیما برمیگرده که اوضاع خیلی درب و داغونتر شده. نیروهای Order و Scoiatael دیگه رسما دارن تو وسط خیابونهای شهر میجنگن و حتی ژاک د آلدرزبرگ فرماندهی Order و فرمانده Scoiatael در نبرد حضور دارن. از طرف دیگه هیولاها هم به شهر حملهور شدن و به مردم حمله میکنن.
شانی تو میدان نبرد یه بیمارستان راه انداخته و نیروهای دو طرف رو درمان میکنه، منتهی طرفین دعوا به بهانه این که طرف مقابل رو هم درمان میکنه به بیمارستان حمله میکنن. گرالت در این لحظه سر میرسه و شانی و دکترها رو از دست سربازهای دو طرف نجات میده و حالا باید با عبور از هیولاها از شهر خارج بشن و به تنها جای امن باقی مونده یعنی غارهای مرداب که Druid ها توشون ساکنن برن. توی این مسیر یهو ده بیست تا Centipede به گرالت اینا حمله میکنن. Centipede ها واقعا هیولاهای خیلی گولاخی هستن و نبرد با یدونهشون هم سخته. با این حال ژاک د آلدرزبرگ فرمانده Order به گرالت و شانی کمک میکنه و هیولاها رو با جادو شتک میکنه و در ازای این کار حتی چیزی هم از گرالت نمیخواد و میگه اوکی است.
شاهزاده خانم استریگا
آدا دختر پادشاه فالتست رو که به خاطر دارید. آدا در کودکی به خاطر حرکتهای منشوری فالتست و نفرین مشاور فالتست تبدیل به استریگا، یه هیولای خطرناک شده. فالتست هم آدا رو توی زیرزمین مانندی نگه داشته بوده. گرالت به عنوان متخصص هیولاها و شکستن نفرینها و طلسمها به ویزیما میاد. تو اسطورهها اومده بوده که اگه یه نفر بتونه یک شب رو در کنار استریگا بگذرونه، اون هیولای خطرناک دوباره تبدیل به انسان میشه. گرالت هم از پس این کار برمیاد. بعد از این کار، گرالت برای این که نفرین آدا برنگرده، یه سری جوشونده و چای آتیشی و عود و اینا میگه که آدا مصرف کنه.
منتهی با گذر زمان و نفوذ سالاماندرا به دربار، این جوشونده اینا رو قطع میکنن و نفرین دوباره برمیگرده و آدا تبدیل به استریگا میشه. این بار باز هم فالتست از گرالت میخواد تا یک بار دیگه نفرین رو برداره یا اگه نمیشه آدا و مردم شهر رو خلاص کنه. که انتخاب بین برداشتن نفرین یا کشتن آدا هم یکی دیگه از انتخابهای چالشی بازی ویچر یک ئه.
احتمالا ترک قبلی هم تا حالا تموم شده؛ حالا با یه ترک دیگه از موسیقی متن ویچر یک همراه شما هستیم.
گرالت در برابر سالاماندرا
گرالت پس از این اعتماد فالتست رو به دست میاره و با کمک اون پایگاه اصلی سالاماندرا رو پیدا میکنه. گرالت به همراه تریس و یه عده سرباز به اون جا حمله میکنن در حالی که سالاماندرا حالا به فورمولهای قدرتمندتری دست یافته و در حال ساخت ابر سربازها و حتی زنده کردن سربازهای مرده است. به هر حال و طی نبردهای سخت گرالت این دفعه دیگه آذر جاوید رو گیر میاره و میکشدش. اما متوجه میشه که پشت قضیهی سالاماندرا در واقع همین ژاک د آلدرزبرگ فرماندهی Order of Flaming Rose ئه و حالا دیگه Order هم توی نبردهاش از ابرسربازهای ساخته شده با معجونهای کر مورهن استفاده میکنه. گرالت از تریس راجع به ژاک سوال میپرسه ولی او هم خیلی اطلاعی ازش نداره و فقط در این حد میدونه جادو رو به صورت غیرمعمول ازش استفاده میکنه.
مواجهه با ژاک
گرالت که از اصل ماجرا با خبر شده، از بین سربازهای Order و Scoiatael عبور میکنه و خودش رو به مرکز Order میرسونه. ژاک بدون نبرد به گرالت اجازهی ورود میده. گرالت اول از همه میخواد بپرسه ژاک برای چی این کارها رو میکنه. ژاک به پیشگویی قدیمی Ithlinne اشاره میکنه و میگه که قراره Wild Hunt بیاد و یخبندان سفید زمین رو فرا بگیره. ژاک میگه که به وضوح توی Visionها و رویاهاش آینده رو میبینه و با استفاده از معجونها میخواد انسانهای جهشیافتهای رو بسازه که بتونن داخل یخبندان سفید دوام بیارن و به این طریق بتونه سرنوشت انسانها رو تغییر بده. در رابطه با نبردش با Scoiatael و غیر انسانها هم با توجه به انتخاب دیالوگهای پیشین ما، جوابهای متفاوتی میده ولی کلیتش اینه که ژاک قصد نجات انسانها رو داره ولی به اعتقاد او نژادهای دیگه دورهشون تموم شده و با مبارزاتش بهشون فرصت مردن شرافتمندانه تو میدان جنگ رو داده.
ژاک برای این که گرالت رو متقاعد کنه کاری میکنه که گرالت هم رویاهاش رو ببینه. توی رویاهای ژاک زمین رو سرتاسر یخ فراگرفته و انسانهای معمولی کشته شدن و فقط هیولاها و انسانهای جهشیافته میتونن دوام بیارن. البته تو بخش دیگهای از پیشگویی Ithlinne اومده که یک فرزند با خون بزرگان ممکنه که بتونه جلوی یخبندان سفید رو بگیره ولی ژاک این فرضیه رو رد میکنه و میگه که سالها برای تحقق این ایده سعی کرده ولی به این نتیجه رسیده که این ایده ممکن نیست.
در نهایت گرالت متقاعد نمیشه. گرالت نمیتونه قبول کنه که انسانها رو با معجون تبدیل به ابرانسانهایی بکنن که از نظرش فرق زیادی با هیولا ندارن. حتی پیشگویی Ithlinne هم واقعا معلوم نیست تا چه حد درست باشه و ممکنه چرند باشه و ژاک داره به خاطر این چرندیات و خوابهایی که میبینه صدها نفر رو میکشه. البته ژاک میگه که صدها نفر رو میکشه تا هزاران نفر رو نجات بده ولی گرالت این رو هم قبول نمیکنه و میگه همهی جنایتکارا برای کارهاشون یه توجیهی پیدا میکنن. در نهایت گرالت و ژاک در مقابل هم قرار میگیرند و گرالت ژاک رو میکشه.
بعد از این مواجهه، گرالت بر گردن بدن بیجان ژاک، یه گردنبند دایمیرتیوم مشابه همون گردنبندی که تریس به آلوین سپرده بود پیدا میکنه. منتهی این گردنبند خیلی نو نیست. انگاری سالهاست که ازش استفاده شده و کهنه شده...
خوب داستان بازی ویچر یک همین جا تموم میشه. چطور بود به نظر شما؟ راضی بودین یا نه؟
فک کنم حالا با یه کم تامل بشه به شباهت داستان ویچر یک و رستم و سهراب پیبرد؛ توی غمنامهی رستم و سهراب، رستم بدون این که پسرش رو بشناسه، در حالی که پسرش قبلا یک بار جونش رو بهش بخشیده، برای آرمانهاش سهراب رو میکشه و پس از زدن ضربهی کاری بهش، متوجه نشونی که تو بچگی بهش داده بود میشه و میفهمه که پهلوان تورانی همون سهراب پسرشه.
توی ویچر یک هم گرالت بدون این که پسر خوندش آلوین رو بشناسه، در حالی که ژاک (آلوین) قبلا یک بار جونش رو هم نجات داده، برای آرمانهاش ژاک(آلوین) رو میکشه و بعد از مرگش نشونی که تو بچگی بهش سپرده بود رو پیدا میکنه و متوجه میشه که ژاک همون آلوین پسر خوندشه.
به نظر من این همه شباهت اتفاقی نیست. سازندههای ویچر یک به وضوح از داستان رستم و سهراب شاهنامه توی بازی استفاده کردن و البته اشکالی هم نداره.
البته تفاوتهایی هم هست؛ مثلا تو داستان رستم و سهراب شاهنامه، رستم، سهراب رو هرگز ندیده بود و فقط از طریق نشانی که به مادرش تهمینه سپرده بود میتونست سهراب رو تشخیص بده و سهراب هم پدر رو نمیشناخت ولی گرالت و آلوین همدیگه رو دیده بودن و آلوین در حالی که بچه بود با تلهپورت و سفر در زمان به سالها قبل برگشته بود و بعدها که دوباره به هم میرسن، ژاک یا همون آلوین گرالت رو میشناسه ولی هویتش رو پنهان میکنه. ضمن این که ژاک هر جوری حساب کنیم یه شخصیت خیلی منفی توی داستان حساب میشه ولی سهراب از درجهی منفی بودن خیلی کمتری برخورداره.
***
به هر حال امیدوارم از این مطلب راضی بوده باشین. شاهنامه خیلی پتانسیل بالایی داره. چه به طور مستقیم و چه غیر مستقیم میشه ازش توی بازیها و فیلمها هم بهره برد. به غیر از داستان بازی The Witcher 1 که خیلی زیباست، تو خیلی جاهای دیگه هم از داستانها و عناصر شاهنامه استفاده شده. امیدوارم یه روز بازیسازهای ایرانی یه بازی پشمریزون از روی شاهنامه فردوسی بسازن.
روزتون پشمریزون
حالا که لطف کردین پست رو تا آخر خوندین یه نظری هم برای ما ارسال کنید تا ما رو هم خوشحال کنید.
ادمین در تاریخ 2023-05-24
@اسدولا خان. شاید به خاطر این که شاهنامه 1000 سال قبل از ویچر نوشته شده و قدمت این کتاب صدها سال از کشور لهستان بیشتره. میتونی به جای این که یه فکت کلی بگی یه نمونه مثال بزنی که تا این حد مشابهش باشه؟